loading...
شعر عاشقانه
Sajad بازدید : 1868 یکشنبه 04 آبان 1393 نظرات (5)



“آری، در رفع نیازهای ما سنگ تمام


می‌گذارد و از هیچ چیز کوتاهی نمی‌کند!”


شیوانا تبسمی کرد و گفت: “پس نگران نباش


و با خیال راحت به زندگی خود ادامه بده!”


دو ماه بعد دوباره همان زن نزد شیوانا آمد و گفت:


“به مرد زندگی‌اش مشکوک شده است. او بعضی


شبها به منزل نمی‌آید و با ارباب جدیدش که زنی پولدار و بیوه است صمیمی شده است.


زن به شیوانا گفت که می‌ترسد مردش را از دست بدهد.” شیوانا از زن خواست



تا بی‌خبر به همراه بچه ها به منزل پدر برود و واکنش همسرش را نزد او گزارش دهد.


روز بعد زن نزد شیوانا آمد و گفت شوهرش روز قبل وقتی خسته از سر کار آمده


و کسی را در منزل ندیده هراسان و مضطرب همه جا را زیر پا


گذاشته تا زن و بچه‌اش را پیدا کند و دیشب کلی همه را دعوا کرده که چرا


بی‌خبر منزل را ترک کرده اند.. شوانا تبسمی کرد و گفت: “نگران مباش!


مرد تو مال توست. آزارش مده و بگذار به کارش برسد.


او مادامی که نگران شماست، به شما تعلق دارد.”


شش ماه بعد زن گریان نزد شیوانا آمد و گفت: “ای کاش پیش شما نمی‌آمدم


و همان روز جلوی شوهرم را می‌گرفتم. او یک هفته پیش به خانه


ارباب جدیدش یعنی همان زن پولدار و بیوه رفته


و دیگر نزد ما نیامده و این نشانه آن است


که او دیگر زن و زندگی را ترک کرده است


و قصد زندگی با زن پولدار را دارد.”


زن به شدت می‌گریست و از بی‌وفایی


شوهرش زمین و زمان را دشنام می داد.


شیوانا دستی به صورت خود کشید و خطاب به زن گفت: “هر چه زودتر


مردان فامیل را صدا بـزن و بی‌مقدمه به منزل ارباب پولدار بروید. حتماً بلایی


سر شوهرت آمده است!” زن هراسناک مردان فامیل را خبر کرد و همگی


به اتفاق شیوانا به در منزل ارباب پولدار رفتند. ابتدا زن پولدار از شوهر زن


اظهار بی‌اطلاعی کرد. اما وقتی سماجت


شیوانا در وارسی منزل را دید تسلیم شد.


سرانجام شوهر زن را درون چاهی در داخل باغ ارباب پیدا کردند. او را در


حالی که بسیار ضعیف و درمانده شده بود از چاه بیرون کشیدند. مرد


به محض اینکه از چاه بیرون آمد به مردان اطراف گفت که سریعاً به


همسر و فرزندانش خبر سلامتی او را بدهند که نگران نباشند. شیوانا


لبخندی زد و گفت: این مرد هنوز نگران است. پس


هنوز قابل اعتماد است و باید حرفش را باور کرد.


بعداً مشخص شد که زن بیوه ارباب هر


چه تلاش کرده بود تا مرد را فریب

دهد موفق نشده بود و به خاطر وفاداری مرد او را درون چاه زندانی کرده بود.


یک سال بعد زن هدیه ای برای شیوانا آورد. شیوانا پرسید:


“شوهرت چطور است؟!” زن با تبسم گفت:


“هنوز نگران من و فرزندانم است؛ بنابراین دیگر نگران از دست دادنش نیستم!”


ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط nazanin7 در تاریخ 1393/08/15 و 0:57 دقیقه ارسال شده است

هر نتی که از عشق بگوید
زیباست
حالا
سمفونی پنجم بتهوون باشد
یا زنگ تلفنی که در انتظار صدای توست
[گل][گل]

آپم عزیزم
سر بزنی خوشحال میشم

این نظر توسط فاطمه در تاریخ 1393/08/12 و 16:42 دقیقه ارسال شده است

با همه مردانگییت مرد باش اگر سراغ نگاهت را گرفتند بگو ماندگار شده است

این نظر توسط Mahdiyeh در تاریخ 1393/08/09 و 14:30 دقیقه ارسال شده است

like

این نظر توسط s در تاریخ 1393/08/08 و 21:39 دقیقه ارسال شده است

سلام داستان(عاشقانه2)خیلی قشنگه هرکی اینو ببینه واقعاتعجب میکنه

این نظر توسط علیرضا در تاریخ 1393/08/07 و 22:54 دقیقه ارسال شده است

سلام خوبی
عالی بودی مثل همیشه

خبرنامه رو از کجا برداشتی من دنبال یه همچین خبرنامه ای هستم که شما داری خوشحال میشم راهنماییم کنین


کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
به سایت عاشقانه لاو پلیر خوش آمدید امیداورم لحظات خوشی را در این سایت عاشقانه سپری کنید
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظر شما درباره سایت لاو پلیر؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1577
  • کل نظرات : 2916
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1227
  • آی پی امروز : 12
  • آی پی دیروز : 15
  • بازدید امروز : 222
  • باردید دیروز : 19
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 307
  • بازدید ماه : 667
  • بازدید سال : 5,314
  • بازدید کلی : 1,716,662
  • پیج رنگ سایت