و با خود فکر
مي کرد چقدر زندگي در آن خانه با آن وسايل شيک و مدرني
که بايد داشته باشد لذت بخش و عالي خواهد بود . با خود مي گفت
: ” اگر آنها قادرند پنجره هاي خود را از طلا بسازند پس ساير اسباب
خانه حتما بسيار عالي خواهد بود . بالاخره يک روز به آنجا مي روم و از نزديک آن را مي بينم “…..
يک روز پدر به پسرش گفت به جاي او کارها را انجام مي دهد و او مي تواند
در خانه بماند . پسر هم که فرصت را مناسب ديد غذايي
برداشت و به طرف آن خانه و پنجره هاي طلايي رهسپار شد .
راه بسيار طولاني تر از آن بود که تصورش را مي کرد . بعد از ظهر بود که
به آن جا رسيد و با نزديک شدن به خانه متوجه شد که از پنجره هاي طلايي
خبري نيست و در عوض خانه اي رنگ و رو رفته و با نرده هاي شکسته ديد .
به سمت در قديمي رفت و آن را به صدا در آورد . پسر بچه اي هم سن خودش در را گشود
. سوال کرد که آيا او خانه پنجره طلايي را ديده است يا خير ؟ پسرک پاسخ
مثبت داد و او را به سمت ايوان برد . در حالي که آنجا مي نشستند نگاهي
به عقب انداختند و در انتهاي همان مسيري که طي کرده بود و هم زمان
با غروب آفتاب , خانه خودشان را ديد که با پنجره هاي طلايي مي درخشيد.
که بايد داشته باشد لذت بخش و عالي خواهد بود . با خود مي گفت
: ” اگر آنها قادرند پنجره هاي خود را از طلا بسازند پس ساير اسباب
خانه حتما بسيار عالي خواهد بود . بالاخره يک روز به آنجا مي روم و از نزديک آن را مي بينم “…..
يک روز پدر به پسرش گفت به جاي او کارها را انجام مي دهد و او مي تواند
در خانه بماند . پسر هم که فرصت را مناسب ديد غذايي
برداشت و به طرف آن خانه و پنجره هاي طلايي رهسپار شد .
راه بسيار طولاني تر از آن بود که تصورش را مي کرد . بعد از ظهر بود که
به آن جا رسيد و با نزديک شدن به خانه متوجه شد که از پنجره هاي طلايي
خبري نيست و در عوض خانه اي رنگ و رو رفته و با نرده هاي شکسته ديد .
به سمت در قديمي رفت و آن را به صدا در آورد . پسر بچه اي هم سن خودش در را گشود
. سوال کرد که آيا او خانه پنجره طلايي را ديده است يا خير ؟ پسرک پاسخ
مثبت داد و او را به سمت ايوان برد . در حالي که آنجا مي نشستند نگاهي
به عقب انداختند و در انتهاي همان مسيري که طي کرده بود و هم زمان
با غروب آفتاب , خانه خودشان را ديد که با پنجره هاي طلايي مي درخشيد.