روزي....
=
مےآيم
كولے وَش و آرام
با پوستے به رنگ ِگندم زار
با دلے سرشار از سپيده دَم
با جامه اي به رنگِ مھتاب.
مےآيم
سوار بر بازوانِ عُريانِ باد
و مےتازم
تا بلورِ سحر
و ميريزم
واپسين سروده هايِ سرشار ازبلوغم را
بر آستانهء نجيب ِ خانه ات
واژه به واژه...
و
پرواز مےكنم
از ميان شبِ تبخير شده
تا فرداے در راه،
تا مرزِ
تــــــــــــو