اصلا من نمي دانم فراموشي يعني چي؟...
اينها نمي دانند نفسهاي من وابسته به نفسهاي توست...
اگر تو را فراموش کنم...ديگر نفس هاي من باز دمي نخواهد داشت...
من که گله اي ندارم...از اين دلتنگي...از اين دوري...از اين نخواستن ها....
من که به بودن تو قانع ام...به نفس کشيدنت...به خنديدنت...به خوب بودنت...
خوشبختي تو رو خواستن خواسته ي زياديست عزيز من؟......
من با تو به خدا رسيده ام...حال از من مي خواهند فراموشت کنم...
خنده دار است...
زماني فراموشت مي کنم که بالاي سنگ قبرم با افسوس
بگويي کاش زنده بودي....
کاش مي دانستي که روزهايم بي تو چه سوت و کور است
کاش مي دانستي که چشمانم مدت هاست حريري از شبنم اشک
بر روي خود کشيده است تا پس از تو دنيا را تار ببيند
عجيب است،باز هم پرواز کنان به سوي تو مي آيم
پاک فراموش کرده ام بالهاي شکسته ام را ! ! !
اين روزها من همچنان دوستت دارم...
بيشتر از ديروز...کمتر از فردا...