گمان می کردم که زندگی را می شناسم ،
خیالم این بود که عشق را فهمیده ام ،
امروز که تو نیستی ،
به این باور رسیده ام که گمان من از زندگی رویایی بود ،
و فهم من از عشق خیالی ،
اکنون می دانم که زندگی ،
عشق و مرگ سه جزء بودند در کنار هم ،
زندگی لیوان آبم بود ،
عشق آب زلال آن ،
و تو دستی که نگهدار آب و لیوان بود ،
لیوان شکسته من ،
آب ریخته بر زمین ،
و دستهایی که دیگر نیست ،
من زندگی ، عشق و مرگ را شناخته ام ،
امروز که دیگر نیستی . . . .!!