مے دآنی امشبـ حس ِ بهتـری دآرمـ ..
احسـآس می ڪنمـ دیـگر تنهـا نیستـَم ..
هر شبـ تنهـآ مثلـ هَمیشـﮧ گریهـ می ڪردمـ .
امـآ امشـَب آسمـاטּ هـَﻣ بـا مـטּ همـرآهے می ـڪُنـد !
مـَمنـﻭטּ بـارآن .. مَمنونـ آسمـانـ .. مَمـنونـ ـ خـ ـدآیـا ..
راستے نڪـُند از گـریهـ خستـﮧ شوے آسمـآنـ
نگـرآنش نبـاشـ ـ ! عـادتـ مے ـڪنـی .. مَن ﻬـَﻣ آنـ اوآیل عـادت نـَدآشتمـ ..
امـا حاﻵ خـوب عادَت ڪَرده امـ ..
ﺑﻬ تـَنـﮭایـے ، بـه گـِـریـ ـه ...